ماجرای شهادت عبدالله بن الحسن(ع) به روایت رهبر معظم انقلاب + فیلم
وقتى فهمید عمویش در وسط میدان روى زمین افتاده است، با شتاب آمد و وقتی رسید یکى از سربازان خبیث ابنزیاد شمشیر را بلند کرده بود که بر بدن مجروح ابىعبدالله(ع) بزند، این بچه آنقدر ناراحت شد که دست کوچکش را بیاختیار جلوی شمشیر گرفت…
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، «عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(ع) و مادر وی دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1) عبدالله پسر امام مجتبی(ع) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمهگاه با اهلبیت به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمهگاه بیرون دوید، او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(ع) آورد و در کنار عمویش ایستاد، حضرت زینب(س) او را دنبال کرد و تلاش میکرد آن کودک را نگه دارد، امام حسین(ع) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه»، ای خواهرم! او را نگهدارید، آن کودک از اینکه بازداشته شود، سخت امتناع میورزید، او به عمهاش گفت: «والله لا افارق عمّی، سوگند به خدا از عمویم جدا نمیشوم». (2)
متن بیانات رهبر معظم انقلاب که در این فیلم میبینید به شرح ذیل است:
«وقتى که حسین بن على (علیهالسلام) از اسب روى زمین افتاد - یعنى در آن لحظات آخر - و اسب بىصاحب امام حسین به خیمهها برگشت و زن و بچه و اهل حرم فهمیدند که حادثه براى حضرت ابىعبدالله پیش آمده است، خب هر کدام یک عکسالعملى نشان دادند، یک بچه یازده سالهاى بود که در آغوش امام حسین (علیهالسلام) بزرگ شده بود؛ در حادثه کربلا ده سال از شهادت امام حسن مىگذشت، یعنى این بچه از یک سالگى در دامان عمو تربیت پیدا کرده بود و با عمو مثل پدرانس گرفته بود، شاید به خاطر اینکه بچه یتیم بود، امام حسین (علیهالسلام) از فرزندان خودش هم بیشتر به او محبت مىکرده. خب پیدا است که یک چنین محبتى چگونه این بچه را سراسیمه کرد، وقتى فهمید عمویش در وسط میدان روى زمین افتاده است، با شتاب آمد و بالاى سر أبىعبدالله (علیهالسلام)رسید، آنطورى که نقل کردند و نوشتند، هنگامى که این بچه رسید یکى از سربازان خبیث و قسىالقلب ابنزیاد شمشیر را بلند کرده بود که بر بدن مجروح ابىعبدالله فرود بیاورد، این بچه در همین حال رسید که دید عمویش روى زمین افتاده و یک ظالمى هم شمشیر بلند کرده که فرود بیاورد، این بچه آنقدر ناراحت و سراسیمه شد که این دستهاى کوچک خودش را بىاختیار جلوى شمشیر گرفت، اما این کار موجب نشد که آن حیوان درنده شمشیر را فرود نیاورد، شمشیر را فرود آورد و دست این بچه قطع و فریاد این بچه بلند شد، بنا کرد استغاثه کردن، اما این گرگ خونخوار به همین هم اکتفا نکرد، پشت سر این بچه رفت، بچه یازده ساله را روى زمین انداخت و او را به شهادت رساند، اینجا بود که امام حسین خیلى منقلب شد، کارى هم از او برنمىآید، در مقابل چشم او این عزیز دلش را، این یتیم برادرش را، این بچه یازده ساله را دارند مىکشند، این بود که اینجا دست به دعا برداشت و از ته دل این مردم را نفرین کرد و صدا زد «اللّهم أمسک عنهم قطر السماء» خدایا! باران رحمتت را بر این مردم حرام کن.
1ـ ابصارالعین، ص 73
2ـ الارشاد، ج 2، ص110